جان را مپرس با غم هجران چه میکند
با تیغ تیـــــز پیکـر عـــریان چه میکند
مستـــانـه غمت مِی جنت نمیخورد
سرگشته تو با سر و سامان چه میکند
بودیـــم خـاک و با نگهت کیمیـا شدیــم
بنگر به ذره، مهر درخشان چه میکند
از ابر لطف توست که سرسبز ماندهایم
در این کویــــر تَفزده، باران چـه میکند
ما را که دید بر سر کویش به خنده گفت
بیـمار ره نبـرده به درمـان چه میکند
ای صــد بهـــار از تــو شکوفا بیـا بیـا
باد خزان ببین به گلستان چه میکند
پرسیدهای که دوست ز دشمن چه میکشد
هیچ آگهی فراق تـو با جان چه میکند
ای منتظر بیــا و نظر کن که داغ هجـر
با لالههای سوختـه دامان چه میکند
در حسرت تو دربدری شد نصیب خضر
ورنه به سیــر کوه و بیـابان چه میکند
دست نیاز بهسوی تـو دارد وگرنه نوح
با زورق شکسته به طوفان چه میکند
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 772
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1